بهینابهینا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

بهترین دختردنیا

سیب خوران

      قربونت برم من آخ جون بالاخره یک نشانه ازمن دردخترم آخه دخترم عاشق سیب مثل مامانش     البته جدیدا هرچی به دستت میادسریع می گذاریش دهنت  تواین عکس درحال تماشای سی دی نابغه کوچولوهستی  اینجاهم لباس پوشیدی بریم خانه مامان بتی اینم لباسی که مادرواست بافتند البته هنوزتمام نیست باید یک اتو حسابی بره   اینم عکس های امروز روی پای من نشسته بودی مدام تنگ وتقلا می کردی بری پایین گذاشتمت پایین قاپ زدی جامدادی مامان که گذاشته بودمش پایین که شمابهش دست نزنی رو کشیدی طرف خودت بعدهم سرت رابالا آوردی ویک خنده بامفهوم موفقیت تحویل مامان دادی...
15 آبان 1391

جیییییییییییییییییییییییییییییییگری هستی تو

سلام غرغرو آخه توبکی رفتی این قدرغرغر می کنی نه همیشه ها ولی بعضی روزهایکسره غر می زنی بی دلیل یکم اخلاقت راخوب کن تا همه باهات دوست بشند شب عیدرفتیم خانه عمه افروز تولد بابایی یعنی بابای باباهم بود دایی محسن خونمون بودآخه مادراینها رفتندخانه خاله دایی رورسوندیم ورفتیم دنبال عمومحمد وآرمین وکیک هم خریدیم و رفتیم وااای ازترافیک و واااااااااااای ازاین دیررسیدن ما وواااااااای از خسته شدن شما درماشین دم درخانه که رسیدیم شما خوابت برد بی خیال خواب شدیم و رفتیم بالا بعدازتولدمبارک گفتن یکمی بازی کردی ویک چرتی هم زدی ودیگه بیداربودی تا یک شب من اولا حرص می خوردم که دیراست وچرا شماهنوزبیدارهستی ولی حالادیگه بی خیالت شدم آخه بی فایده است فق...
14 آبان 1391

اولین آتلیه

هوووووووووووووورامارفتیم آتلیه عکس گرفتیم اولین آتلیه رو وقتی دردل مامان بودی رفتیم همان موقع کهمامان اندازه خانم غول شده بود اما امشب همراه خانواده بابارفتیم آتلیه عکس خانوادگی انداختیم یک عکس هم ازشماوآرمین گرفتیم امیدوارم خوب شده باشد آخه خانم یکم بداخلاق بود حالا شایدهم خوب شده باشد ازموقعی که شما متولدشده ای دلم می خواست بریم اما یکم ازاینکه شمااذیت بشی نگران بودم اما کم کم باید یک نوبت بگیرم شماراببرم بوووووووووووووووووووووووووس راستی مادریک پیراهن خوشگل واست بافتند که خیلی هم بهت میاد آخ آخ صدای دخترم بلندشد برم پیشش بقیش رادریک فرصت دیگه بای بای
11 آبان 1391

خاله آتی

سللللللللام  سلام  من آمدم با یک بغل   ایندفعه می خواهم واسه فسقلم از خاله  آتی تعریف کنم می دونی جینگیل من خاله آتی تنها خواهرمامانی هست مامانم خیلی دوستش داره  اماحیف که راهش دوره (البته میگن دوری ودوستی (واسه خنده)) بی شوخی  این روزها خیلی دوریش رااحساس می کنم  خاله همیشه واسه شمابهترین هارامی خواهد همیشه موقع صحبت کردن سعی میکنه اطلاعات دوستهاش راکه نی نی دارندبه من بگه تا من بهتربتونم شمارابزرگ کنم خاله من ازطرف بهیناممنونم درخصوص موضوع قبل بایدبگم همان طورکه خاله گفتند شمااولین تاب رالاهیجان سوارشدی الهی فدات بشم من-------------------- ...
11 آبان 1391

اولین تاب بازی وسرسربازی

هوووووووووووووووووووورا من وتو دوتایی تنها رفتیم پارک نزدیک خانه  کلی هم خوش گذشت کلی هم دوست پیداکردی نی نی ها همه آمده بودن پارک تو هم واسه همه ذوق می کردی با کمک مامانی سوارسرسره وتاب شدی هردو شون روخیلی دوست داشتی یه آقا ی کوچک هم داخل پارک بود اسمش مانی بود بامادرش آمده بودپارک به مادرش می گفت مهین خانم این قدربامزه بود هرجا می رفت میگفت تو هم بیا تانی نی من روببینه خیلی هم شیطون بود وبلبل زبون ازهمه نی نی هابیشترحرف می زد وقتی بهش گفتم مامی خواهیم بریم خونهمون گفت پس من نی نی رو بوسش کنم بعدبرید مانی گفت یک داداش داره اسمش ماهان هم سن شماهست خلاصه که آمدیم خانه و الان هم شما خواب هستی خواب های خوب خوب ببینی عزیزم راستی شب هم ق...
8 آبان 1391

قدبلندمامان

فسقلی دوست دارم یک عالمه دیشب بردیمت دکتر کلی هم دربین راه ذوق کرده بودی وقتی رسیدیم خانم منشی گفت یک ساعت دیگه نوبت تون میشه وما هم گفتیم نمونیم داخل مطب ورفتیم خیابان گردی البته پیاده من وبابا اوایل که شما نبودی خیلی این جوری می رفتیم خیابان گردی بیخودی مغازه ها رامی دیدیم همیشه بابا می گفت خوب حالا که می بینی یک چیزی بخر یم ولی همین که تصمیم خرید می گرفتیم دیگه هیچ چیز قشنگی نمی دیدیم دیشب هم دقیقا همین طورشد با این تفاوت که واسه دختر م  میگشتم آقای دکترم معاینت کردوگفت ویروس خوب میشه  راستی دکتر گفت که شما رشدقدی خوبی داری قدت مثل یک نی نی 10ماهه است اما وزنت نه و باید غذاهای پرانرژی بخوری  خلاصه ازامروز بخور...
7 آبان 1391

فسقلی بلا

سلااااام  سلاااام صدتاسلام دخمل گلم بوووووووووووووووووس هزارتا مامان بتی رفتند مشهد بادوست شون ماهم دیروزکه عیدبود رفتیم خانه مادرناهاراونجابودیم شب هم رفتیم خانه بابایی اینا راستی ظهربا پدرومادر رفتیم پارک که البته شما همش روخوابیدی صبح هاکه ازخواب پا میشی یک ده دقیقه ای باپتوت بازی می کنی می کشی روی سرت وبعد کلت رو می کشی بیرون و خودت واسه خودت ذوق می کنی  توپ های رنگیت رو واست قل می دهم تو هم قل شون می دهی طرف من  عاشق این هستی که میوه دهنت بدهند وتو مک بزنیشون البته ترجیح میدی یکی اون میوه رو واست بگیره ای تنبل وقتی آهنگ گوش میدی توهم میزنی زیرآواز دیگه ول کنم نیستی این اردک رو ببین مثل همین می خوابی تا من پیشتم خو...
6 آبان 1391

باران

الهی مامان فدات بشه    بارونه زندگی من میدونی مامان عاشق بارونه حتی دلم می خواست اسمت رابگذارم باران اما یکی اینکه دربین آشناهازیادشدیکی هم اینکه ازهمین حالا همه باحالت طنزمی گفتندبعدی راهم بگذارید برفبعدی شم تگرگ ------اما گذاشتم بهینا یعنی توهمه چیزبهترین ها-----------   ...
5 آبان 1391

چرامامان جان مریض شدی آخه

اول ازهمه یک عالمه بوووووووووووووووووس تورابه خدامریض نشو مامان جان نمی دونی چقدرسخته وقتی مریض میشی دل مامان که واست کباب هیچ هرکسی هم یک نظری داره یکی میگه حساسیت یکی میگه باید کلاه سرش بگذاری یکی میگی تقصیر فلانی اون یکی میگه تقصیراون یکی فلانی یکی میگه بچه من خیلی خوب بوداصلا مریض نمی شد یکی میگه ------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------ خلاصه که همه فقط حرف می زنندمامانم که زودرنج مرتب ناراحت میشه البته بعدکه فکرمی کنم متوجه میشم که نباید ناراحت بشم ولی خوب دست خودم نیست مخصوصا وقتی شمامریض هستی بی...
3 آبان 1391

بدون عنوان

بهیناجان عزیزم خیلی دوست دارم  نمی دونی چه وروجکی هستی شنبه همراه مادرومهربدودایی رفتیم خرید برای خانه جدیدمادر شما درماشین حسابی بامهربدشیطونی کردی بادستهای خوشگلت لپهاشو میگرفتی ومی کشیدی طرف خودت  بابا هم مثلا می خواهد به من کمک کندوشما رابخواباند اما تاشما دردل بابا می روی شروع می کنی به دست وپازدن واصلا هم خبری از خواب وجودندارد دیگه حسابی میشینی واصلا دوست نداری کسی بخوابوندت  نه اینکه بخوابی ها منظورم این است که درازبکشی وبازی کنی ابدا واصلا واکنشت نسبت به وسایل خانه خیلی خنده داره مثلا عاشق ماشین لباس شویی هستی     وقتی داره کار میکنه چشم ازش برنمی داری اگر هم کسی سرراه نگاهت قراربگیره...
2 آبان 1391